محل تبلیغات شما

تسلیم شدم! و حتی نمی‌دونم باید دربارش چیزی بنویسم یا نه.

نمی‌دونم باید جلویِ تسلیم بودنم رو بگیرم یا نه. نمی‌دونم با چیزایی که تویِ این مدت نوشتم و الگوهایی که به هم وصل کردم، اصلا ادامه‌دادنِ این رویه و جنگیدن خوبه یا نه. تویِ این روزا، چندتا نوشته بیش‌تر نداشتم که خیلی‌هاش برایِ این‌جا نبوده. شاید به‌نظر برسه این‌جا زیادی دارم حرف می‌زنم و از ماجرا می‌گم، ولی خب واقعیت اینه که خیلی بیش‌ترش جایِ دیگه‌ای هست و خیلی بیش‌تر از اون، تویِ خودِ لپ‌تاپه. بدونِ این‌که حتی بخوام جایی بذارمشون. نمی‌فهمم. نمی‌دونم. چرا تسلیم نباشم؟

قرار بود به جایی برسم که بتونم تصمیم داشته باشم و انتخاب کنم. می‌دونم یه سری گزینه برایِ انتخاب‌کردن دارم! اما کافی هستن؟ از بینِ گزینه‌ها، با اطلاعاتی که تا الان دارم انتخاب کنم؟ یا باید برم جلوتر؟ فعلا انگار کلی درد رو دوباره زنده کردم، بلکم بتونم کنترلشون کنم یا حتی کاری کنم که حل بشن! فعلا حتی همه‌ی درد رو هم نزدیکِ خودآگاهم نیاوردم و. اوضاع اینه! تونستم تا یه جاهایی مثلِ 92 یا حتی 91 عقب برم و. خب؟ انگار می‌تونم خیلی چیزایی که اون‌موقع حس می‌کردم و بهشون فکر می‌کردم رو داشته باشم! ولی. باید بیش‌تر برم جلو که بتونم بی‌طرف هم بهشون نگاه کنم! مگه نه؟ با این درد باید چی‌کار کنم؟ با این ناامیدی تویِ یه سری چیزا یا حتی خیلی چیزا و این تسلیم بودن باید چی‌کار کنم؟

یه جایی حافظ می‌گفت: از هر طرف که رفتم، جز وحشتم نیفزود/ زنهار از این بیابان وین راهِ بی‌نهایت» و این. بده. یه زمانی، فکر می‌کردم بعدِ مردن یه سرانجامی هست و یه جایِ مشخصی برایِ رفتن و رسیدن وجود داره. حتی شاید می‌شد بعدِ مردن، هیچی هم نباشه! اما. کی گفته این فرض‌ها درستن؟ آخه چرا حتی بعدِ این زندگی هم می‌شه کلی‌دفعه‌ی دیگه هم زندگی‌کردن تکرار بشه؟ انگار همه‌چیز می‌تونه تا بی‌نهایت کش بیاد و جایی، تمومی‌ای وجود نداشته باشه. این یعنی نمی‌شه فرار کرد. این یعنی باید مسائل رو حل کرد و. چرا؟ بعد اصلا مگه می‌شه همه‌چیز رو حل کرد آخه؟!

"بی‌‌باده‌ی ارغوان نمی‌باید زیست" و خیام هم هست! ولی آخه باید کار کنه و قابلِ انجام هم باشه یا نه؟! مشکل کجاست؟ من به اندازه‌ی کافی نمی‌بینم؟ یا واقعا همینه؟ اگه به اندازه‌ی کافی نمی‌بینم، باید چی‌کار کنم که بیش‌تر ببینم و در عینِ حال، بتونم بیش‌تر دیدن رو هم تحمل کنم؟ و اگه همینه. خب که چی؟ چرا باید این‌طوری باشه؟ "اطلاعاتِ کافی داشتن"، یعنی بشه باهاشون مسئله رو حل کرد؟ یا مسئله رو درک کرد؟ چون به‌هرحال، یه وقتایی می‌شه مسئله رو درک کرد و فهمید نمی‌شه حلش کرد!(کاری ندارم که می‌شه یکی هم باشن) این راه را نهایت. هرچی! کجا توان بست؟!

این درد، مثلِ همون‌موقعیه که بعد از مدت‌ها داری ورزش می‌کنی و بدنت درد می‌گیره؟ مثلِ وقتیه که خیلی خوب و البته زیاد ورزش می‌کنی و بدنت می‌تونه خسته بشه و حتی یه وقتایی یه مقداری دردطور داشته باشه؟ یعنی دارم درست میام که این دردها هم هستن؟ یا. نمی‌دونم. نوشتن بی‌فایدست. گیج و آشفتم و. فروپاشیده‌طور. خیلی نمی‌دونم. خیلی. و خب! از جایی هم کمکی نیست. انگار هیچ‌وقت هم نبوده و قرار هم نیست هیچ‌وقت باشه. اصلا "تسلیم‌شدن" یعنی چی؟! وقتی این رو می‌گم، چه‌قدرم تسلیم شده؟ دقیقا چه بخشی از روانم تسلیمه؟ گسستِ دوباره؟ یا. یعنی مولانا الکی برایِ خودش گفت که: یا جوابم گو مرا یا داد ده/ یا مرا زسبابِ شادی یاد ده»؟

هفدهم: شبیهِ‌واره‌ی چیزی که نمی‌گنجد

شانزدهم: درهم‌نوشته‌ی کمی در بابِ تسلیم

پانزدهم: در نکوهشِ استاکرِ پرتکرار

هم ,رو ,یه ,خیلی ,تسلیم ,نمی‌دونم ,باید چی‌کار ,یا نه ,مسئله رو ,رو حل ,یا حتی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ هواداران یحیی پورسلطانی بهترین_نمک